چند ماهی که گذشت
اروم اروم داشتم خودم رو از یاد می بردم نمی دونم چی شد دم عیدی به یاد خودم افتادم.
بهار شده و حال وهوای عید به سرم زده ,شش ماهی هست که سرم تو کتاب و درس و مشق دانشگاه بوده و تو این مدت فکر می کنم خیلی خسته شدم.به یه استراحت حسابی نیاز دارم .
شب 22 اسفند دانشگاه رو تعطیل می کنم و میرم خونه .
وای چه حالی میده که تعطیل کنیم و بریم خونه.
تو این شش ماه که اول دانشگاهم بود نهایتا خوش گذشت .
با افراد جدید از استان های دیگه و با فرهنگ های مختلف ,با دوستای جدید ,استادها, استادیارها ,حراست,دخترخشکلا,دختر پرروها,بچه سوسول ها,باکلاسها ,بی کلاسها , بچه پولدارها ,بچه بی پولهاو...
از اونهایی که شما فکر می کنید و از اونهایی که شما فکر نمی کنید ,خلاصه تو یک کلام همه جوری بود.
واقعا جاتون خالی .
البته دوتا از خانوم های دانشجو هم اعصابشون خیلی از دستم خورد بود یا یه جور دیگه بگم به خونم تشنه بودن که از اونها هم عذرخواهی می کنم (البته کاری هم از دستشون بر نمی اد پس خیلی هم پر رو نشن بگن عذرخواهی کرد).
عیدتون مبارک باشه
دراغوش گرم خانواده