سالها انتظار

اینجا می نویسم برای همدردی، و گاهی که تنها می شوم و دلگیر به اینجا پناه می آورم ....

سالها انتظار

اینجا می نویسم برای همدردی، و گاهی که تنها می شوم و دلگیر به اینجا پناه می آورم ....

بدون عنوان

پنجشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۰، ۱۲:۰۰ ب.ظ

همون بهتر که پشت علف های هرز قایم بشیم و وقتی دلمون گرفت گوشه ای از زندان کوچک پاییزی بشینیم و منتظر....

کبوترهایی که تا دیروز تو اسمون پرواز می کردن امروز اونقدر تا افق ها رفتن که از هر نظر نگاه کنی محو شدن.

یاری که تا دیروز چشماش رو با سرمه سیاه می کرد امروز حتی یادش رفته که سرمه چیه؟

ذهنی که تا دیروز دنبال بلند پروازی ها بود,امروز بویی از عطرهای محبوس در هوا رو هم به زور

میشنوه.

میگن ملا برای اینکه گم نشه وقتی می رفته توی شهر ,یه زنگ اویزون می کرده گردنش !!

اما زنگی که به صدا در می اد...

قلمی که هر روز هزاران کلمه به زبون می اره...

نگاه هایی که معصومانه رو زمین راه میرن...

شترهایی که ...


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۱/۲۰
پرنده مهاجر

نظرات (۲)

کجایی پسر؟!!
خوب اونه که دلت میگه،نه من بگم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">