سالها انتظار

اینجا می نویسم برای همدردی، و گاهی که تنها می شوم و دلگیر به اینجا پناه می آورم ....

سالها انتظار

اینجا می نویسم برای همدردی، و گاهی که تنها می شوم و دلگیر به اینجا پناه می آورم ....

۱۰ مطلب در دی ۱۳۹۰ ثبت شده است

پاییز فرا می رسد درختان می خشکند برگها می ریزند 

چمنزارهای زیر درختان رنگی دگر به خود می گیرندو زرد می شوند 

خورشید برگ درختان را می سوزاند خشک شدن درختان از نبود اب نیست 

این فصل مرگ انهاست این تقدیر و سرنوشت انهاشت 

انسانها نیز همانند درختان و برگ درختان فصل مرگ دارند 

فصل مرگ انسان هم جز تقدیر و سرنوشت اوست 

شاید این فصل گاهی به تاخیر بیفتد یا کمی زمانش تغییر کند  

ولی بالاخره فرا می رسد 

 

هیچکس نمی تواند با سرنوشتی که برایش مقدر شده مبارزه کند 

ما همانند موجی در دریای پهناوریم 

این موج نیست که در دریا بازی می کند  

این دریاست که با سرنوشت موج بازی می کند 

هیچکس نمی داند که این دریای پهناور چگونه سرنوشتی برای  

این موج در نظر دارد 

و ما همانند موجیم این ما نیستیم که سرنوشت خود را تعیین می کنیم 

این سرنوشت است که ما را تعیین می کند  


 

                                                       


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۰ ، ۱۲:۰۰
پرنده مهاجر

دهنه ی صبح بود, چشم چشم را نمی دید ,ستارگان نور افشانی می کردند ,

سگ ها هاپ هاپ می کردند گرگ ها هوهو می کردند,  

خروس ها بانگ می زدند, اسب ها شیهه می کشیدند 

سکوت همه جا را فرا گرفته بود ,سیاهی شب موج می زد , 

ایل در دشت چادر پهن کرده بود ,از سردی هوا ابها یخ زده بودند, 

باد هوهو می کرد, گویا اتفاقی در حال افتادن بود  

در هوای سرد دشت ناگهان صدایی امد ,صدا اشنا بود, 

 ناهید و پسرکش بیدار شدند,همهمه ای به راه افتاد, 

فکر کردند کسی برای دزدی امده, ولی هر چه گشتند دزدی نبود, 

فکر کردند صدای گرگ است, ولی گرگی انجا نبود, 

فکر کردند صدای اسب است, ولی شبیه صدای اسب نبود  

در این میان ناهید و پسر پنج ساله اش به چادر رفتند ولی نخوابیدند  

ناهید در اجاق ییلاقی چند تکه ای هیزم گذاشت  ,

هیزم ها تر بودند, اتش نمی گرفتند, 

 بالاخره با بدبختی اتشی روشن کردند ,دود تمام چادر را گرفت,  

 

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۰ ، ۱۲:۰۰
پرنده مهاجر

تو را می جویم ,تو را می جویم, 

در لابلای کتابهایم, لای هر برگ از دفتر عمرم 

در میان گل ها و گیاهان ,در میان سبزه ها تو را می جویم 

با یاد تو دوباره جان می گیرم 

انگاه که قلم بر دست می گیرم, انگاه که کتاب برمی دارم به یاد توام 

ره روز و شب را با یاد تو وبه امید تو طی می کنم 

اری اگر تو نبودی به وجود نمی امدم و زندگی نمی کردم 

دین و مذهب و فرهنگ, بی تو معنی ندارد  

دین و مذهب و فرهنگ, انگاه برایم معنی پیدا کرد که تو را جست وجو کردم 

اری دین و مذهب و فرهنگ در تو نهفته است 

می یابم گرد پای سمندت را ولی هرگز سمندت را 

می جویم تو را, ولی هر چه بیشتر می جویم کمتر می یابم 

نه نه تو را هرگز  نمی یابم 

اری خدا را در تو حس می کنم, انگاه که تک ستاره ای را در اسمان  

می بینم یاد توام  

اری تو تک ستاره ی عشقی که عشق را در دل من زنده کردی 

و طلوع روشنایی قلبم تو بودی

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۰ ، ۱۲:۰۰
پرنده مهاجر