سالها انتظار

اینجا می نویسم برای همدردی، و گاهی که تنها می شوم و دلگیر به اینجا پناه می آورم ....

سالها انتظار

اینجا می نویسم برای همدردی، و گاهی که تنها می شوم و دلگیر به اینجا پناه می آورم ....

گاهی کبوترهای خسته وجودمان از پرواز می ایستند و گاهی دلمان برای غاز مادر مرده دیروز می گیرد

گاهی مارهای  سمی وجودمان خودمان را می گزند, کاهی ابرهای تیره ,خورشید وجودمان را می بوشانند.

اری, گاهی یادمان می رود که بوده ایم تا باشیم ,کاهی یادمان می رود که دلمان برای سمانه مان ,تنگ شود.

ما امده ایم تا وجودمان را از خودمان خالی کنیم ,ما امده ایم تا دلتنگی های دیروزمان یادمان باشد.

خواسته هامان کوتاه دلهامان تنگ دستهامان پر از سنگ ...

اری قصه های دیروزمان یادمان می رود.

گاهی دلمان از خستگی می گیرد,گاهی مرغ امیدمان از شدت غم می میرد,سردی عالم جگر گوشه ی ادم را می گیرد...

رنگ رخمان می گیرد ,سردی هوا اذیتمان می کند نکندباز...

اما من شاید...

شاید دلتنگ شوم و شاید هم گریه کنم بعضی وقتها

ولی ...

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۰ ، ۱۲:۰۰
پرنده مهاجر

خیلی وقت بود که بارون صورتمو خیس نکرده بود  
خیلی وقت بود که شیرینی اب بارونو حس نکرده بودم  
خیلی وقت بود که مزه ی اب بارونو نچشیده بودم 
خیلی وقت بود که باد خنک به صورتم نخورده بود  

امروز داره بارون میاد  
دیشب که خوابیدم هوا ابری بود 
ولی یادم نیست که بارون می اومد یا نه 
دیشب خیلی خورد و گرفته بودم 
نشستم و یه کم  برای خودم نوشتم 
یه کم با خودم درد و دل کردم 
تا اینکه یه کم اروم شدم و گرفتم خوابیدم 
صبح که از خواب پا شدم و ابی دست و صورتم زدم  
دیدم ابر تمام اسمونو پوشونده 

بارون داره می باره 
خیلی خوشحال شدم 
با خودم فکر می کردم ایا میشه 

همیشه همینجوری هوا خوب باشه و 
من همینجوری خوشحال و شاداب باشم 
ایا میشه امروز تموم نشه.بیرون زدم  
بارون داشت هر لحظه تندتر میشد  
بارون داشت درختارو می شس 

داشت زمینو می شست  

داشت هوا رو پاک میکرد 
منم اروم اروم اروم داشتم زیر بارون قدم میزدم   

داشتم برای خودم بلند پروازی می کردم  
رفته بودم پاریس لوس انجلس ... 
ای کاش همیشه می تونسم مثل امروز باشم 
حالت شوق داشتم  زیباییای طبیعت و دنیا رو می دیدم 
چقدر خوبه که این لحظه ها هیچ وقت تموم نشن و....

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۰ ، ۱۲:۰۰
پرنده مهاجر

بعضی وقتا دلم می گیره و 

 می گم بزار چند کلمه ای با خدا حرف بزنم 

بعضی وقتا که اعصابم از دست خدا خورده 

 داد میزنم سر خدا  

بعضی وقتا بهش فوش میدم 

 بهش پرت و پلا می گم  

اخه من که تقصیر ندارم  

اخه منم ادمم و دل دارم منم احساس دارم  

منم عاطفه دارم  

تازه به جز خدا کسی رو ندارم که بخوام بهش حرفی  

بزنم و عقدمو سرش خالی کنم  

خداجون ناراحت نشو اگه بعضی وقتا دلم پر است و بهت بدوبیرا میگم  

ناراحت نشو تو که همیشه منو اذیتم میکنی 

پس برای یه بارم که شده می خوام اذیتت کنم 

 پس بهم حق بده که بخوام سرت داد بزنم 

توی این دنیا تو منو فقط منو اذیتم کردی 

ولی از حالا دیگه می خوام اذیتت کنم 

تا تلافی این همه اذیتا از سرت دربیاد 

دیگه نمی تونی جلو منو بگیری  

دیگه نمی تونی اذیتم کنی 

چون دیگه بهم پروبال دادی  

دیگه بهم قدرت دادی 

دیگه زندگی رو یادم دادی  

بعد از ان همه شکست موفقیت رو یادم دادی  

دیگه نمی تونی حریفم بشی 

خداجون منو ببخش اگه فکر می کنم از تو برترم 

اگه مغرورم و بهت بدو بیرا میگم 

ولی اینا فقط به خاطر اینه که دوستت دارم  

  

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۰ ، ۱۲:۰۰
پرنده مهاجر