لحظه هایی که تکرار نمیشن
خیلی وقت بود که بارون صورتمو خیس نکرده بود
خیلی وقت بود که شیرینی اب بارونو حس نکرده بودم
خیلی وقت بود که مزه ی اب بارونو نچشیده بودم
خیلی وقت بود که باد خنک به صورتم نخورده بود
امروز داره بارون میاد
دیشب که خوابیدم هوا ابری بود
ولی یادم نیست که بارون می اومد یا نه
دیشب خیلی خورد و گرفته بودم
نشستم و یه کم برای خودم نوشتم
یه کم با خودم درد و دل کردم
تا اینکه یه کم اروم شدم و گرفتم خوابیدم
صبح که از خواب پا شدم و ابی دست و صورتم زدم
دیدم ابر تمام اسمونو پوشونده
بارون داره می باره
خیلی خوشحال شدم
با خودم فکر می کردم ایا میشه
همیشه همینجوری هوا خوب باشه و
من همینجوری خوشحال و شاداب باشم
ایا میشه امروز تموم نشه.بیرون زدم
بارون داشت هر لحظه تندتر میشد
بارون داشت درختارو می شس
داشت زمینو می شست
داشت هوا رو پاک میکرد
منم اروم اروم اروم داشتم زیر بارون قدم میزدم
داشتم برای خودم بلند پروازی می کردم
رفته بودم پاریس لوس انجلس ...
ای کاش همیشه می تونسم مثل امروز باشم
حالت شوق داشتم زیباییای طبیعت و دنیا رو می دیدم
چقدر خوبه که این لحظه ها هیچ وقت تموم نشن و....