رودخانه های پر آب ،بغض کرده و اشک هایشان دیگر سرازیر نمی شوند
طبیعت سرسبز کننار رودخانه ها ، با دیدن بغض رودخانه ها ، از رشد بازمانده اند
گویی یک درد و یک همدرد
پریشانی رودخانه را اولین بار زمانی دریافتم که علف های کنار آن با التماس فریاد می زدند "کمک ، کمک ... "
نمی دانم سرنوشتشان چه می شود ولی اجل در انتظار گرفتن جانشان لحظه شماری می کند
گاهی وقتها را آرزو می کنم که زودتر باغبانی با بیلچه اش آنها را از پای در آورد تا زندگی پر مشقت آنها به پایان رسد
ولی افسوس آن باغبان هم زندگی آنها را به خداوند وامی گذارد
خداوند هم نامردی نمی کند و ...
گاهی وقتها را سرنوشت نامعلوم علف زارهای تازه رشد کرده آزارم می دهد
و گاهی را تاسف می خورم
نمی دانم آن رودخاننه دوباره کی می خروشد و فوران می کند
به امید جوشیدن دوباره اش ...