سالها انتظار

اینجا می نویسم برای همدردی، و گاهی که تنها می شوم و دلگیر به اینجا پناه می آورم ....

سالها انتظار

اینجا می نویسم برای همدردی، و گاهی که تنها می شوم و دلگیر به اینجا پناه می آورم ....

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

رودخانه های پر آب ،بغض کرده و اشک هایشان دیگر سرازیر نمی شوند
طبیعت سرسبز کننار رودخانه ها ، با دیدن بغض رودخانه ها ، از رشد بازمانده اند
گویی یک درد و یک همدرد
پریشانی رودخانه را اولین بار زمانی دریافتم که علف های کنار آن با التماس فریاد می زدند "کمک ، کمک ... "
نمی دانم سرنوشتشان چه می شود ولی اجل در انتظار گرفتن جانشان لحظه شماری می کند
گاهی وقتها را آرزو می کنم که زودتر باغبانی با بیلچه اش آنها را از پای در آورد تا زندگی پر مشقت آنها به پایان رسد
ولی افسوس آن باغبان هم زندگی آنها را به خداوند وامی گذارد
خداوند هم نامردی نمی کند و ...
گاهی وقتها را سرنوشت نامعلوم علف زارهای تازه رشد کرده آزارم می دهد 
و گاهی را تاسف می خورم 
نمی دانم آن رودخاننه دوباره کی می خروشد و فوران می کند
به امید جوشیدن  دوباره اش ...
۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۰۶
پرنده مهاجر
ناگهان از شکاف دلش عبور کردم ، بیشتر از عشق ، کنجکاو بودم
نمی دانستم دل چیست
گاهی وقت ها را هم به سنگ یا شیشه بودن آن اندیشیده بودم و از زبان دیگران چیزهایی شنیده بودم ولی "شنیدن کی بود مانند دیدن"
حس چیز دیگری ست آن هم حس دل
هر چه بیش تر در آن فرو می روی رازهایش بیشتر و بیشتر می شود تا جایی که دیگر در آن غرق می شوی و چشمهایت جایی را نمی بینند
آن جا که دیگر عقل نه سوالی دارد و نه جوابی ، شاید همینجاست که عشق پدیدار می شود .
اوج لذت زندگی را همینجا می شود یافت
همینجا که یکسره تسلیم و برده ی عشق می شوی
عشقی که "مس وجود انسان را زر می کند"
عشق به زندگی معنا می بخشد 
عشق زندگی را شیرین می کند و امید می بخشد
به یقین که عشق را نمی شود و نمی توان وصف کرد  
ولی هر کسی یک بار عشق را تجربه می کند و لذت آن همیشه و حتی تا آخرین لحظه ی مرگ بر قلبش باقی می ماند و بعد از مرگ نیز آن را به سرای دیگر می برد.
امیدوارم عاشق شوید ...
۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۴۸
پرنده مهاجر