هی دویدم و دویدم ...
تا اینکه بالاخره بر گشتم جای اولم
البته بگم خیلی چیزا رو یاد گرفتم
نمی دونم چرا اینقدر خورد و خستم
الان هم که دارم اینو می نویسم سرم خیلی درد میکنه
اخه از صبح تا حالا رو تو ارم بودم
... .
هی دویدم و دویدم ...
تا اینکه بالاخره بر گشتم جای اولم
البته بگم خیلی چیزا رو یاد گرفتم
نمی دونم چرا اینقدر خورد و خستم
الان هم که دارم اینو می نویسم سرم خیلی درد میکنه
اخه از صبح تا حالا رو تو ارم بودم
... .
به تو که رسیدم تنها شدم ، به جای قلبت ،
غم در دلم نشست و به جای تو ، اسیر تنهایی شدم
به تو که رسیدم دستان سرد غم را گرفتم
و آرام در آغوش سرد بی محبتیها خوابیدم
به تو که رسیدم انگار به هیچ چیز نرسیدم ،
انگار راهی که رفتم بن بست بوده ، اینجا ، آن جایی که میخواستم نبوده
هیچگاه مرا درک نکردی ، هیچگاه بی وفایی هایت را ترک نکردی ،
به جای اینکه مرحمی برای دلم باشی ، دلم را پر از خون کردی
در لحظه های دلتنگی نه تنها به سراغم نیامدی ،
از من دورتر شدی ، با من مثل غریبه ها شدی
در لحظه های خواستنت ، با التماس میگفتم که میخواهمت ،
نیامدی به کنارم و همنشین غریبه ها شدی
من باورت کردم ، تو چشمهایت را بستی ، قلبم عاشقت شد و تو درها را بستی ،
به خیال تو بودم ، بی خیالم شدی ، تا آمدم به سویت ، رفتی،
تا خواستم احساستم را به تو بگویم فراموشم کردی
هر چه به دنبالت می آمدم ، تو راهت را کج میکردی ،
هر چه میگفتم نرو ، تو راه خودت را میرفتی ،
تا اینکه به بیراهه رفتی و تو را گم کردم ،
با اینکه غرورم شکست اما باز هم برای دیدنت
تمام کوچه پس کوچه ها زیر و رو کردم
دوباره دیدمت ، چه با شوق به سویت دویدم ، حس کردم سایه ای را همراهت
،آن غریبه کیست در کنارت ، چه عاشقانه گرفته ای دستهایش !!!
به تو که رسیدم ، شکستم ، تو مرا زیر پاهایت له کردی و رفتی
حتی به زمین هم نگاه نکردی
همیشه آغازش خوب است ، آخرش تاریک میشود ،
من از شوق دیدنت، چشمهایم خیس بود و آغازش را ندیدم ،
حالا چگونه در این تاریکی آخرش را ببینم؟!